شوق سفر نداشتی، قصد گذر نداشتی من با تو زنده بودم، اما خبر نداشتی
رفتی و توی قبلم، یادتو جا گذاشتی روی تموم حرفات، یکدفعه پا گذاشتی
بی تو کدوم ستاره، پا به شبم بذاره ابر کدوم آسمون، رو تشنگیم بباره
بی تو چی مونده با من، جز یه صدای خسته جز یه نگاه خاموش، جز یه دل شکسته
بال و پرم بودی، خبر نداشتی تاج سرم بودی، خبر نداشتی
سایه به سایه هر طرف که بودم همسفرم بودی، خبر نداشتی
پر زدی و ندیدی، بال سفر نداشتم گفتی رها شو اما، من دیگه پر نداشتم
کوه غمو رو شونم، دیدی و برنداشتی من با تو زنده بودم، اما خبر نداشتی
یه عزیزی اون روزا که رو تخت بودی، همون روزای آخر، یه چیزی گفت هنوز تو گوشمه.
گفت: زندگی با یه بزرگ خیلی سخته ولی از دست دادن اون بزرگ خیلی سخت تره...
نیومدم تو شانزده ماهگی رفتنت یه جمله بگم و سرش روضه بخونم اما می خوام بگم سید
از خیلی بزرگا بزرگ تر بودی که روز به روز داغت تو دل تازه تر می شه. بابا خیلی از تو
بزرگ ترها رفتن یه دو روز غصه بود و دو هفته اسمشونو بردن ، تموم شد و رفت. حتی
دیگه شاید سالگردی هم در کار نباشه چه برسه به ماهگرد و این قرطی بازیا... چرا کسی
فکر نکرد که سید جواد ذاکر چرا جاودانه شد ؟؟؟ چرا کسی فکر نکرد که سید جواد ذاکر
چرا اینقدر جذابیت داشت ؟؟؟ چرا کسی فکر نکرد که بعد سید جواد ذاکر چه باید کرد ؟؟؟
ذکر و مدح و روضه و... رو کی آورد تو جوونا؟؟؟ کم کاریه؟؟؟ چرا قبل از این نشد که
بشه؟؟؟ چرا ادامه پیدا نکرد؟؟؟ ایناست که غم از دست دادنشو به رخمون می کشه...
چرا کاری برای نهضت آل الله نمی کنیم؟؟؟ سید چقدر کوچیکیم در برابرت...