سفارش تبلیغ
صبا ویژن
u شانزده ماه گذشت... - سید محمد جواد ذاکر طباطبایی

خدا ایمان را واجب کرد براى پاکى از شرک ورزیدن ، و نماز را براى پرهیز از خود بزرگ دیدن ، و زکات را تا موجب رسیدن روزى شود ، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد ، و حج را براى نزدیک شدن دینداران ، و جهاد را براى ارجمندى اسلام و مسلمانان ، و امر به معروف را براى اصلاح کار همگان ، و نهى از منکر را براى بازداشتن بیخردان ، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان ، و قصاص را تا خون ریخته نشود ، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید ، و ترک میخوارگى را تا خرد برجاى ماند ، و دورى از دزدى را تا پاکدامنى از دست نشود ، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید ، و غلامبارگى را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد ، و گواهى دادنها را بر حقوق واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود ، و دروغ نگفتن را ، تا راستگویى حرمت یابد ، و سلام کردن را تا از ترس ایمنى آرد ، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد ، و فرمانبردارى را تا امام در دیده‏ها بزرگ نماید . [نهج البلاغه]

اوقات شرعی
دوشنبه 04 خرداد 19

:: RSS 

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

vدرباره خودم

شانزده ماه گذشت... - سید محمد جواد ذاکر طباطبایی

vلوگوی وبلاگ

شانزده ماه گذشت... - سید محمد جواد ذاکر طباطبایی

vاشتراک در وبلاگ سید

 

v لینک وبلاگ عزیزان

دل نوشته

v وبلاگ سید با همین مدیریت در بلگفا


vمطالب قبلی

پاییز 1386

vحضور من

یــــاهـو

vمداحی وبلاگ سید

! شانزده ماه گذشت...

  شوق سفر نداشتی، قصد گذر نداشتی                  من با تو زنده بودم، اما خبر نداشتی

  رفتی و توی قبلم، یادتو جا گذاشتی                    روی تموم حرفات، یکدفعه پا گذاشتی

  بی تو کدوم ستاره، پا به شبم بذاره                     ابر کدوم آسمون، رو تشنگیم بباره

  بی تو چی مونده با من، جز یه صدای خسته          جز یه نگاه خاموش، جز یه دل شکسته

  بال و پرم بودی، خبر نداشتی                           تاج سرم بودی، خبر نداشتی

  سایه به سایه هر طرف که بودم                        همسفرم بودی، خبر نداشتی

  پر زدی و ندیدی، بال سفر نداشتم                     گفتی رها شو اما، من دیگه پر نداشتم

  کوه غمو رو شونم، دیدی و برنداشتی                من با تو زنده بودم، اما خبر نداشتی

            TinyPic image

 یه عزیزی اون روزا که رو تخت بودی، همون روزای آخر، یه چیزی گفت هنوز تو گوشمه. 

 گفت: زندگی با یه بزرگ خیلی سخته ولی از دست دادن اون بزرگ خیلی سخت تره...

 نیومدم تو شانزده ماهگی رفتنت یه جمله بگم و سرش روضه بخونم اما می خوام بگم سید

 از خیلی بزرگا بزرگ تر بودی که روز به روز داغت تو دل تازه تر می شه. بابا خیلی از تو

 بزرگ ترها رفتن یه دو روز غصه بود و دو هفته اسمشونو بردن ، تموم شد و رفت. حتی

 دیگه شاید سالگردی هم در کار نباشه چه برسه به ماهگرد و این قرطی بازیا...  چرا کسی

 فکر نکرد که سید جواد ذاکر چرا جاودانه شد ؟؟؟  چرا کسی فکر نکرد که سید جواد ذاکر

 چرا اینقدر جذابیت داشت ؟؟؟  چرا کسی فکر نکرد که بعد سید جواد ذاکر چه باید کرد ؟؟؟

 ذکر و مدح و روضه و... رو کی آورد تو جوونا؟؟؟  کم کاریه؟؟؟  چرا قبل از این نشد که

 بشه؟؟؟  چرا ادامه پیدا نکرد؟؟؟ ایناست که غم از دست دادنشو به رخمون می کشه... 

 چرا کاری برای نهضت آل الله نمی کنیم؟؟؟ سید چقدر کوچیکیم در برابرت...


¤به مدیرت: ...

? خانه دل


! صفحات دفتر دلم